مصاحبهکننده :رسول رسولیکیا اشاره: پیرامون ما کسانی هستند که از جهت امکانات و سواد و … با اطرافیانشان مشابه و برابرند؛ ولی در موفقیت و خوشبختی سر و گردنی از دیگران بالاتر دارند. کمتر کسی هست نام خانواده ستودههای مهاباد بهویژه حاج ماموستا مصطفی ستوده را نشنیده باشد؛ شخصی که از سراپای وجودش تواضع و فروتنی میبارد. ایشان اگر چه از لحاظ خانوادگی و قدمت تاریخی ادعایی ندارد ولی وقتی از نزدیک با جناب ماموستا ارتباط برقرار میکنی متوجه خواهی شد که او تفاوتهایی با دیگر ماموستایان دارد… حاج ماموستا ستوده بنا به اعتراف خودش و البته گواهی معاصرانش ضمن اشتغال به دعوت اسلامی در کسوت امامت جمعه و جماعت در روستا و شهر همواره سعی نموده برای امرار معاش خود و عایله اش کار کند و بدینگونه از وابستگی مادیاش به مردم بکاهد … او ایامی را به کشاورزی پرداخته و سالهایی را هم دامداری کرده است ؛ اکنون هم در مهاباد کتابفروشی دارد و علیرغم بالا رفتن سن لحظهای از تلاش برای امرار عزتمندانه زندگی مضایقه نمیکند…. دیگر تفاوت بارز این بزرگمرد متواضع، با دیگران عبارت است از برخورداری او از فرزندانی صالح و موفق و تحصیلکرده… ماموستا ستوده همانگونه که در گفتوگوی صمیمانه سوزی میحراب با او خواهید خواند دارای پنج پسر و یک دختر است ؛ فرزندانش بویژه پسرانش از لحاظ اجتماعی انسانهایی سرشناس و مطرحاند و باعث سرافرازی پدر بزرگوارشان هستند. برای مثال اگر در تاریخ میخوانیم کسانی بودهاند که تحصیلات حوزوی و دانشگاه را پیوند زده و توامان در این دو عرصه به تحصیل پرداختهاند؛ پسر ارشد ماموستا ستوده همانا ماموستا عبدالله یکی از این فرزندان موفق است که دارای کارشناسی ارشد دانشگاه و گواهی فارغالتحصیلی حوزه است. اگر از مردم بوکان و سقز سُراغ پزشکانی دلسوز و نیکوکار را بگیریم قطعا مردم آن دیار دکتر اسعد و احمد ستوده را به ما معرفی خواهند نمود…. در میان فعالان مدنی و اجتماعی در سطح کشور هم کمتر کسی هست که نام دکتر لقمان ستوده را نشنیده باشد… ناگفته پیداست که نقش سازنده مادر فرزندان ستوده در توفیقات مضاعف این خانواده مورد اتفاق همه است.. اینجانب از زمانهای نسبتا دوری است که از نزدیک این خانواده موفق و سرشناس را میشناسم… پیرارسال به یکی از پسران حاجی ماموستا پیشنهاد دادم که از طرف سوزی میحراب با پدر بزرگوارش مصاحبهای ترتیب دهد که در پاسخ گفت: گمان نمیکنم موافقت کند! وقتی علت را جویا شدم پاسُخ قانعکنندهای نشنیدم! دو سال صبر نمودم تا اینکه روزی از خودم پرسیدم :راستی چرا ما نباید بیوگرافی مردان بزرگی چون ماموستا ستوده که از جهات گوناگون اُلگو ست را بر سایتمان داشته باشیم ؟! به خدمتشان رفتم؛ مثل همیشه بسیار مهربان و شیرینکلام و خوشخنده ظاهر شد … پس از احوالپرسی و تعریف چند خاطره از طرف ایشان – که معمولا خاطراتش را خیلی شیرین و توام با خنده و مکثهای معنیدار تعریف میکند – گفتم: استاد بزرگوار؛ ای کاش این خاطراتتان که خیلی ارزشمند و آموزندهاند را گردآوری مینمودی! ای کاش وقت میداشتی و بیوگرافی جامعی را از خودتان مینوشتی! ای کاش شما و ماموستایان بزرگوار ما بیش از این “خودسانسوری” نمیکردند! آیا حیف نیست حاج ماموستا عزیز تأیید آن عالم ربانی مهابادی با خدمتی ۶۰ ساله وقتی فوت میکند کسی جز مردم محلهی مسجد او را نمیشناسد؟ آیا این خسارت بزرگی برای تاریخ علمای مسلمان منطقه ما نیست؟ حاج ماموستا طوری به من خیره شده بود و به سخنانم گوش میداد که خجالت میکشید، فرمود: راست میگویی ماموستایان خدوم ما در سخنرانی و موعظه ید طولایی دارند ولی در معرفی خود به جامعه متاسفانه خودسانسوری میکنند…. سپس درباره نحوهی مصاحبه توضیحاتی را خدمتشان ارائه دادم و فرمود: بزودی گوشهای از زندگیام را برایتان مینویسم… از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم که بالاخره افتخار مصاحبه با این اسوهی تقوا و تواضع نصیب من شده است. آنچه پیش روی شماست گفتوگویی بسیار صمیمانهی سوزی میحراب با حاج ماموستا ستوده است… اطمینان دارم از خواندن آن لذت خواهید بُرد ؛ اگرچه احساس می کنم ماموستا ستوده – به قول خودش – از ترس اینکه مبادا گفتارش خودستایی باشد از گفتن بسیاری از اسرار زندگیش امتناع ورزیده است!!… ســــۆزی میــــحڕاب : خدمت شما استاد بزرگوار عرض سلام و احترام داریم . از سایت سوزی میحراب خدمت رسیده ایم و به عنوان پرسش نخست، بیوگرافی مختصری از خودتان برای ما بیان بفرمایید. حاج ماموستا : ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز ای نام تو مونس روانم جز نام تو نیست بر زبانم با سلام و عرض ادب محضر مخاطبان محترم «سوزی میحراب»، و تشکر از گردانندگان دلسوز و فرهیخته آن؛ اینجانب مصطفی ستوده، متولد ۸ آذر۱۳۱۸ شمسی هستم. محل تولدم استان آذربایجان غربی، روستای تازه قلعه از توابع بوکان ، واقع در جاده ی مهاباد- بوکان می باشد . نام پدرم محمد امین و نام مادرم فاطمه است، پدرم کشاورز و دامدار و مادرم خانهدار بودند . خداوند رحمتشان کند. سال ۱۳۳۸ ازدواج نمودم؛ ثمره ازدواجم پنج پسر و یک دختر است. فرزند ارشدم عبدالله متولد ۴۲ فوق لیسانس علوم قرآن و حدیث و فارغ التحصیل علوم دینی است و اکنون امام جماعت مسجد داروغه مهاباد می باشد. دومین فرزندم احمد متولد ۴۴ دکترای پزشکی از دانشگاه علوم پزشکی تهران، ساکن سقز و سومین فرزندم اسعد نام دارد متولد ۴۶ دارای دکترای پزشکی از دانشگاه علوم پزشکی ایران، ساکن بوکان و هر دو مشغول طبابت هستند . چهارمین فرزندم رقیه است. او متولد ۴۸ و خانه دار است؛ الحمدلله اهل قرآن و مسجد است. پنجمین فرزندم لقمان نام دارد. متولد ۵۳ و دارای دکترای داروسازی از دانشگاه علوم پزشکی تبریز و ساکن تهران است. آخرین فرزندم محمد نام دارد؛ او دارای فوق لیسانس مکاترونیک از دانشگاه خواجه نصیر تهران و ساکن سنندج است. روزانه در کتابفروشی و نیز دفترخانه ازدواج مشغول خدمت به همشهریان گرامی هستم. ســــۆزی میــــحڕاب: چه شد که راهی حُجره شدید ؟ نزد کدام اساتید و در چه شهرها و روستاهایی درس خوانده اید؟ خارج کوردستان هم تحصیل کرده اید؟ حاجی ماموستا: از سن هفت سالگی به بعد عاشق مسجد و حجره بودم و در نماز جماعت شرکت می کردم؛ دلم می خواست طلبه شوم و دوران تحصیلات علوم دینی را به اتمام برسانم؛ ولی شنیده بودم که این تحصیلات شاید بیست سال طول بکشد و از این بابت نگران بودم؛ زمانی که متوجه شدم که حداکثر در دوازده سال می توان گواهی تدریس و افتاء اخذ نمود، با روحیه و نشاط مضاعف تحصیلات را شروع نمودم و در محضر اساتید کتاب های مرسوم طلبگی را خواندم . در بهار ۱۳۲۵ شمسی به روستای قم قلعه ی مهاباد نقل مکان نمودیم. ماموستا ملا صادق واثق بالله، امام جماعت و مدرس علوم دینی آن روستا بود. در همان سال، وارد حجره شدم و همزمان تحصیل در دبستان را نیز آغاز کردم. در پنج سال دبستان، علاوه بر کتابهای مدرسه، قرآن و فتح القریب را نیز فراگرفتم. سپس به دلایلی ترک تحصیل نمودم و سه سال تمام، مشغول کار کشاورزی بودم. پس از آن دوباره در بهار سال ۱۳۳۴ شمسی برای ادامه ی تحصیلات علوم دینی به روستای خلیفه لیان سندوس ]سلدوز[ از توابع نقده رفتم. در آن زمان مرحوم ماموستا ملا عبدالکریم شهریکندی امام جماعت و مدرس علوم دینی آن روستا بود. در حجره ی ایشان شروع به خواندن علم صرف و نحو نمودم. سپس راهی مسجد جامع مهاباد شدم و به مدت یک سال در حجره ی استاد عالی مقام ماموستا ملا حسین مجدی ادامه تحصیل دادم. حجره های مسجد جامع، با سعی وهمت آقای ورهرام تعمیر شده بودند. طلاب در حجره ها اسکان داده شده بودند و ازاداره ی اوقاف، برای تامین مخارج زندگی، هزینه ماهانه دریافت می کردند. سپهبد ورهرام فرمانده ی هنگ مهاباد بود. او فردی بسیار پیگیر، لایق و دلسوز بود و علاوه بر وظایف خود بر کارهای سایر ادارات نیز نظارت می کرد؛ تعصب عجیبی داشت نسبت به آبادانی و توسعه شهر مهاباد . خیابان های سید نظام، جام جم، حافظ، زند، طالقانی غربی، صلاح الدین شرقی، صلاح الدین غربی و میدان ملاجامی مهاباد به دستور و نظارت جدی آن مرحوم احداث گردید؛ وقتی می خواست خیابان سید نظام را آغاز کند، بولدوزر منتظر فرمان ورهرام بود تا کار را شروع نماید ولی با مخالفت جدی ساکنان منازل واقع در حریم خیابان مواجه بود. با چشمان خود دیدم که صاحب یکی از این خانه ها، پشت به دیوار منزلش روبه روی بولدوزر ایستاده بود و تصمیم گرفته بود که از تخریب خانه اش ممانعت نماید. با واکنش جدی و قاطع مرحوم ورهرام بولدوزر پیشروی نمود و تیغه ی آن با سینه ی آن مرد مماس شد! در نهایت مجبور به تمکین شد و کار خیابان کشی شروع شد و این کار باعث زبیا شدن شهرمهاباد گردید . ناگفته نماند مرحوم ورهرام بابت تخریب احتمالی خانه های واقع در حریم خیابان به صاحبانش خسارت و معوض پرداخت می کرد . پس از حجره مسجد جامع، به روستای قزلقوپی از توابع مهاباد رفتم و دو سال درمحضر ماموستا ملا سعید شاوله تلمذ کردم. سپس به روستای لج رفتم و به مدت یک سال از محضر استاد ملاعبدالرحمن معروفی کسب فیض نمودم . آن استاد محترم، تمام علوم حوزوی را در حجره ی ماموستا شیخ مصطفی قره داغی درعراق خوانده بود واز محضر مبارک ایشان گواهی تدریس و افتاء دریافت نموده بود و به هنگام تدریس بسیار سرحال و مشتاق بود. پس از آن ، به مدت دو سال در روستای ماسوه از توابع نقده در محضر استاد بزرگوار و با سابقه، ماموستا ملا عبدالله محمدی که بعدها امام جمعه ی شهرستان سقز شد تحصیل نموده و مستفیض گردیدم. سپس به روستای نوبار از توابع بوکان رفتم و یک سال در خدمت ماموستا ملا عبدالرحمن حسین زاده ادامه تحصیل دادم و بالاخره مدت یک سال پایانی تحصیلاتم را در محضر عالم، عارف، عابد و زاهد جناب استاد شیخ محمد شمس الدین سپری نمودم و در اواخر سال ۱۳۴۰ شمسی و پس از دوازده سال تحصیل در محضر مبارک آن استاد هُمام و در روستای خانقاه اجازه نامه و گواهی افتا و تدریس دریافت نمودم . در سال ۱۳۵۸ نیزازآموزش عالی تهران گواهی تدریس دریافت کردم و در امتحان ویژه روحانیون که توسط سازمان ثبت اسناد کشور جهت انتخاب سر دفتران ازدواج و طلاق برگزار شد شرکت کردم و موفق به دریافت حکم سردفتری ازدواج شماره ۳۲ مهاباد شدم و سی سال است به عنوان سردفتر انجام وظیفه می نمایم . البته ناگفته نگذارم که قبل از آزمون سردفتری در امتحان روحانیون که از طرف سازمان اوقاف برگزار شد نیز شرکت نموده و قبول شدم . ســــۆزی میــــحڕاب : شروع بە کار پیشنمازی شما، چگونە و در کجا بود؟ حاجی ماموستا : در بهار ۱۳۴۱ میلادی در کسوت روحانی به روستای مهماندار در حومه ی نقده رفتم یک سال تمام در آنجا امام جماعت بودم و پس از آن به روستای بارانی کورد منتقل شدم وهفده سال در آنجا انجام وظیفه نمودم و بهار ۱۳۵۹ به روستای گوک تپه حومه مهاباد رفتم و پنج سال تمام به عنوان روحانی و امام جماعت در آن روستا که اکنون شهر شده است، ماندم و نوروز ۱۳۶۴ شمسی به شهرستان مهاباد منتقل شدم و به عنوان امام جماعت مسجد داروغه و سر دفتر ازدواج شماره ۳۲ مهاباد به مدت سی سال فعالیت نمودم. ســــۆزی میــــحڕاب : گویا شما بخشى از دوران کاریتان را در یکی از روستاهای منطقه ى سلدوز که ساکنان آن را کرد و ترک، شیعه و سنی تشکیل مى دادند، به امامت نماز و انجام رسالت سنگین پیشنمازی پرداخته اید, بفرمایید آن دوران از خدمتتان چگونه گذشت؟ تعامل و ارتباط شما با همسایگان اهل تشیع و برخورد آنها با شما چگونه بود؟ حاجی ماموستا : همچنان که اشاره کردم، شروع به کار پیش نمازی این جانب در بهار۱۳۴۱ در روستای مهماندار سندوس ۵ کیلومتری نقده بود به مدت یک سال آنجا ماندگار شدم و در بهار ۱۳۴۲ به روستای بارانی کورد نقل مکان کردم؛ دو سوم اهالی آن روستا کورد و سنی و یک سوم دیگر آن ترک و اهل تشیع بودند ؛ ارتباط و تعامل آنان با یکدیگر شکر خدا خوب بود . یکی از مالکان آن روستا به نام کریم خان پاشا پور یک هکتار زمین جهت کشاورزی در اختیار این جانب قرار داد. خداوند ثواب خیرشان عطا بفرماید ؛ ایشان شخصیتی خوب و محترم و نیز کشاورز و باغدارمشهوری بود. روانش شاد و مشمول رحمت حق باد؛ علاوه بر آن خودم نیز یک هکتارو نیم زمین کشاورزی خریداری نمودم و موتور چهار اینچی را خریدم و با حفر چاه ، آب زمین زراعی را تامین نمودم و در آن زمین بذر یونجه پاشیدم وپس از آن نهال سیب کاشتم و با شوق و رغبت فراوان در آن کار می کردم تا اینکه الحمدلله درختان به ثمر رسیدند؛ مدت ۱۸ سال در آن روستا ماندم . زمانی که در سال ۵۹ به منطقه مهاباد نقل مکان کردم، باغ و زمین های زراعی را که در بارانی داشتم، فروختم و در مهاباد یک باب خانه ی مسکونی و یک مغازه خریداری نمودم. پس از ۵ سال امامت جماعت در روستای کوگ تپه در نوروز ۶۴ به مهاباد آمدم و در مسجد داروغه مستقر شدم و ضمن امامت مسجد داروغه اداره ی کتاب فروشی را نیز به عهده داشتم . ســــۆزی میــــحڕاب : دوران طلبگی تان را به یاد دارید؟ از آداب و رسوم طلبگى آن زمان بگویید؟ چه مواد درسی را می خواندید و برنامه درسی اتان چند ساله بود؟ حاج ماموستا : خاطرات دوران طلبگی فراوان است. کتاب های عوامل علم در نحو ،تصریف زنجانی در علم صرف ، انموذج و اظهار در علم نحو و تصریف ملا علی در علم صرف و کافیه را نزد طلبه های ارشد که در اصطلاح حُجره مُستَعِد گفته می شدند می خواندیم و مستعد ها نیز نزد استاد بزرگ و مدرس اصلی درس می خواندند. آماده کردن غذا و نظافت حجره به عهده طلبه های مبتدی بود؛ لازم است یادآورشوم که زندگی طلبه ها توام بود با بسیاری از سختی ها و دشواری ها و معیشت و خورد و خوراک آنان را مردم خیر و نیکوکار محله و روستا تامین می کردند؛ هر چند وضع زندگی مردم نیز چندان خوب نبود ولی طلاب همراه مردم قناعت پیشه می کردند و از هرجهت راضی بودند وعلی رغم سختی ها به تحصیل ادامه می دادند مواد درسی طلاب نیز عبارت بود از علوم صرف و نحو ، منطق و بلاغه ،تفسیر و حدیث و …. ســــۆزی میــــحڕاب : عالِم و مدرس نامی کورد در زمان تحصیل شما چه کسی بود؟ در مورد شخصیت ایشان توضیح بفرمایید. حاج ماموستا : عالمان و مدرسان بسیار بزرگواری در آن زمان بودند برای مثال از مهاباد می توان به استاد ملا حسین مجدی ، استاد ملا عبدالکریم شهریکندی ، استاد ملا صادق واثق باالله اشاره نمود و در بوکان هم از استاد ملا علی ولزی (روستای حمامیان) ، استاد ملا هادی افخم زاده (روستای سرا) ،استاد ملا شیخ حسن (روستای شیخلر) ماموستا ملا علی ربانی (روستای بغده کندی) یاد کرد. که همگی از مشاهیر و نامداران و بزرگواران عصر و زمانشان بودند و در اغلب روستاها حجره ها در جنب مساجد قرار داشت و طلاب با شوق و رغبت فراوان درس می خواندند. ســــۆزی میــــحڕاب : اکنون که با کتاب سر و کار دارید و کتابفروشی دارید، در باره اهمیت مطالعه برای ما سخن بگویید و آیا این ادعا را تایید می کنید که سرانه مطالعه در بین دعوتگران( ماموستایان) خیلی کاهش پیدا نموده است؟ چاره چیست؟ حاج ماموستا : چند سال پیش در برخی از سایتهای اینترنتی اعلام شد که سرانه مطالعه در ایران ۲ دقیقه در سال است که البته بیشتر به یک شوخی شبیه بود. در همان زمان دبیر کل نهاد کتابخانههای عمومی اعلام کرد که آمار مطالعه در ایران ۷۹ دقیقه در روز است! این مقام مسوول همچنین اعلام کرد که در این میزان، سرانه مطالعه کتب درسی، کتب ادعیه، قرآن، صفحات مجازی و هر چیزی که به خواندن ربط داشته باشد، لحاظ شده است. اما این آمار خوشبینانه اعتراض بسیاری از رسانهها و چهرههای فرهنگی را به دنبال داشت. این اعتراضها سرانجام چند دقیقهای از آمار نهاد کتابخانههای عمومی را کم کرد و بالاخره اعلام شد آمار سرانه مطالعه ایران ۷۵ دقیقه و ۳۴ ثانیه محاسبه شده که ۱۵دقیقه و ۱۷ ثانیه به کتاب، ۲۱ دقیقه و ۳۱ ثانیه برای قرآن و ادعیه، ۳۲ دقیقه و ۳۶ ثانیه روزنامه و پنج دقیقه و۴۲ ثانیه به نشریهخوانی اختصاص پیدا کرده است. این آمارها هر دو فضای مجازی و فیزیکی را شامل میشد. براساس تحقیقات به عمل آمده و با تکیه بر هر دو تعریف از مطالعه، کشورهای جهان سوم کمترین سرانه را به خود اختصاص میدهند. در این کشورها بیشتر افراد مطالعه نمیکنند و استفاده و ترویج محصولات فرهنگی نهادینه نشده است کمبود مطالعه یک پدیده همه گیر است و امروزه متاسفانه به دلایل متعدد از جمله وابستگی شدید به فضای مجازی و مجذوب شدن بازی های پرطرفدار چون فوتبال و مجازی خطرناک مردم مسلمان ما کمتر به مطالعه کتاب می پردازند. البته ناگفته نگذارم که گران شدن نرخ کتاب در کشور ما یکی از عوامل بسیار موثر در ضعف مطالعه عموم مردم و بویژه علما که از لحاظ مادی اغلب تنگدست هستند می باشد. اینجانب در کتابفروشی که دارم با جرات می توانم بگویم میزان اقبال عموم ماموستایان به مطالعه کتب دینی و فکری به شدت کم شده است؛ البته هستند عده ای ماموستایان جوان که کتاب می خرند و مطالعه هم می کنند ولی در مجموع میزان مطالعه آنان کمتر از انتظار می باشد. ســــۆزی میــــحڕاب : چند سال اول بعد از پیروزى انقلاب، مناطق کردنشین با بحرانهاى زیادى روبرو بود. از آنجا که حل بخش عمده ى مشکلات و معضلات سیاسى، فرهنگى و اجتماعى بویژه در روستاها متوجه روحانیون بود، این دوران پر تنش را چگونه گذراندید؟ حاج ماموستا : پس از پیروزی انقلاب ، مناطق کردنشین با بحران های زیادی روبه رو شد؛ البته در آن شرایط بحرانی خدا را شکر نقش میانجیگر داشتم و مردم برای رفع مشکلاتشان به اینجانب مراجعه می نمودند و نیروهای نظامی و انتظامی نیز نسبت به اینجانب حسن نیت داشتند و با مراجعه به آنان مشکلات حل می شد. ســــۆزی میــــحڕاب : موفقیت شما در تربیت فرزندان را دور و نزدیک می دانند ، بفرمایید آیا این یک امر تصادفى است؟ این توفیق را محصول چه عواملى مى دانید و نقش همسر گرامی تان را در این توفیق ربانی چگونه ارزیابی می نمایید؟ حاج ماموستا : در این باره باید به عرض برسانم من در وهله نخست به فرزندانم گفته ام هرگز وارد سیاست نشوید و فقط مشغول درس خواندن باشید؛ خوب درس بخوانید تا بتوانید در آینده فرد مفیدی برای مملکت و ملت خود باشید و وقت و عمر پربهای خود را بیهوده تلف نکنید؛ سعی کنید دین خود را حفظ نموده ودَین خود را نسبت به ایران عزیز ادا نمایید که دین و اخلاق خوب بهترین و برترین سرمایه هر انسانی است . لازم است به عرض برسانم نقش همسرم در تربیت فرزندانم بسیار مفید و مثبت بوده است؛ او برای فرزندانش مادری شایسته، مهربان و دلسوز است و در خانه داری نیز بسیار ماهر و قانع بوده است و همواره نوعروسانی را که برای ثبت ازدواج به اینجانب مراجعه می کنند، راهنمایی و نصیحت نیکو می کند. خدای بزرگ را بسیار شاکرم که همسر گرامی ام برای این جانب رفیقی شفیق، یاوری دلسوز، با وفا و فهمیده بوده است. خدای مهربان توفیقات بیشتری به ایشان عطا فرماید. ســــۆزی میــــحڕاب : همچنانکه مستحضرید اقبال به طلبگی و تحصیل علوم دینی در جامعه ى کنونى ما خیلی کم رنگ شده است. دلایل آن به نظر شما چیست؟ حاج ماموستا : متاسفانه اقبال به طلبگی و تحصیل علوم دینی در جامعه کنونی کم رنگ شده است؛ تبلیغات ضد دینی از ناحیه دولتها و رسانه های معاند از یک سو و بی تفاوتی سران دولت های اسلامی از سوی دیگر، در جهت کم رنگ شدن عقیده و باور راستین نزد بعضی از مسلمانان شده و در نتیجه تحصیل در علوم دینی کم رونق شده است؛ یقیناً ترقی دین و دنیای ما در سایه تعلیمات دینی و عمل به قران و سنت رسول الله میسر است و این امر بدون شناخت میسر نمی شود. ســــۆزی میــــحڕاب : به پدران و مادران مسلمان که فرزندان زرنگ و باهوشی دارند چه توصیه هایی می کنید؟ حاج ماموستا : به پدران و مادران مسلمان که فرزندان زرنگ و باهوشی دارند توصیه می کنم حداقل یک فرزند خود را به حجره ها و مدارس علوم دینی بفرستند، تا در آینده بتوانند راهنمای خوبی برای نزدیکان و خویشاوندان و ملت خود باشند که این کار بسیار شایسته و دارای ثواب و نفع فراوان برای همگی است . ســــۆزی میــــحڕاب : روابط شما با قشر جوان چگونه بوده است؟ حاج ماموستا : علمای دین لازم است با نسل جوان ارتباط بسیار نزدیک برقرار نمایند و با اخلاق و رفتار و ارتباط نیکو و شایسته، آنان را به آداب اسلامی تشویق نمایند. خدا را شکرگزارم که همیشه رفیق و دوست جوانان بوده ام و مثل یک برادر و دوست مهربان با آنان تعامل نموده ام. ســــۆزی میــــحڕاب : اگر با دعوتگران جوان هم سخن شوید, در مقام نصیحت به آنان چه خواهید گفت؟ حاج ماموستا : دعوتگری یک افتخار الهی است که نصیب همه نمی شود و شخص دعوتگر یعنی کسی که پا جای پای پیامبر صلی الله علیه و سلم گذاشته است. دعوتگر مسلمان باید به خود و وظیفه اش ببالد و افتخار نماید همانگونه که قرآن می فرماید: وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ و کیست خوشگفتارتر از آن کس که به سوى خدا دعوت نماید و کار نیک کند و گوید من [در برابر خدا] از تسلیمشدگانم. به دوستان جوان دعوتگرم توصیه می کنم حکیمانه به دعوت بپردازند؛ برای هر موضوعی که مطرح می کنند دلایل عقلی و علمی و روشن ارائه دهند . با زبان مخاطب و در حد فهم و درک مخاطب سخن بگویند. با مدارا با مخاطب تعامل نموده و کژاندیشی های احتمالی او را تحمل نمایند. بر مردم آسان بگیرند و از افراط و تندروی بپرهیزند. بیشتر از جاذبه های اسلام سخن بگویند. در طرح موضوعات اولویت بندی را رعایت نمایند . به ارزش های حاکم در جامعه بی احترامی نکنند و از علما و فقهای مسلمان احترام بگذارند. از هر گونه فعالیت حماسی و انفعالی در گفتمان دینی پرهیز نمایند. به علمای مکرم نیز توصیه می کنم نسبت به دعوتگران جوان مهربان بوده و بیشتر مانند یک پدر با آنان تعامل نمایند و با زبان خوش توام با آرامش آنان را نصیحت نموده و به شور و شوق و حساسیت آنان نیز احترام بگذارند. قطعا با احترام متقابل می توان بر شکاف موجود بین علما و جوانان فایق آمد. ســــۆزی میــــحڕاب : شیرین ترین و تلخ ترین خاطره دوران طلبگی و زندگیتان را فشرده و مختصر بیان کنید. حاج ماموستا : این جانب مانند سایر ماموستایان کوردستان در زندگی پر فراز و فرودم سختی های زیادی چشیده ام و البته اتفاقات شیرین و به یادماندنی زیادی هم در زندگی برایم اتفاق افتاده است. دو خاطره شیرین و تلخ را به طور خلاصه به نظر شما عزیزان می رسانم یکی از خوش ترین و به یادماندنی ترین خاطره های زندگی ام آن روزی بود که در محضر استاد مبارک و عالم و عارف زمانه شیخ محمد شمس الدینی موفق به اخذ گواهی و اجازه نامه افتاء و تدریس شدم.. مراسم اجازه نامه با حضور انبوهی از ماموستایان و مردم خداجو و طلبه های هم دوره ام و با شکوه خاصی برگذار شد … من هم آن روزها جوانی بیست ساله و دارای رویاهای فراوانی بودم و وقتی می دیدم که استادی به بزرگی محمد شمس الدینی که از اعتبار و احترام ویژه ای در منطقه برخوردار بود این جانب را به عنوان شاگر و مُجاز خودش پذیرفته است از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم.. در مراسم اجازه آن قدر از خود بی خود شده بودم که داشتم پرواز می کردم و تبریک و تهنئت هایی که به این مناسبت نثارم می شد بر شیرینی و ماندگاری این خاطره می افزود. درود می فرستم بر روح پرفتوح مرحوم استاد شمس الدینی که در راه خدمت به دین و ماموستایان و طلاب از بذل هر نفس و نفیسی مضایقه ننمود. روحش شاد و راهش پر رهرو باد. و اما تلخ ترین خاطره زندگی ام عبارت است از فوت مادر بزرگوارم فاطمه بود… اگر چه اینجانب از نعمت پدر و مادر برخوردار بودم و سال های سال زیر سایه اشان آرام گرفتم ولی همواره احساس وابستگی بیشتری می کردم نسبت به مادر بزرگوارم … مرحوم مادرم زنی بسیار پاک و بی آلایش بود ؛ نسبت به اطرافیانش بی نهایت مهربان و با عاطفه بود… زنی متدین و پایبند بود و نسبت به انسان های متدین پیرامونش بویژه ماموستایان و سادات احترام خاصی قایل بود .. در روستای بارانی مشغول خدمت ماموستایی بودم و بر خود مقرر نموده بودم که هر دو هفته یک بار به خدمت پدر و مادرم که روستای کوسه کهریزه مهاباد زندگی می کردند بروم و از نزدیک دستشان را ببوسم ؛ اگر گاهی دیدنی ام دو روز به تاخیر می افتاد ، مادرم توسط یکی از فامیل ها به من خبر می داد و گلایه می کرد که پسرم ، هفده روز است به دیدنم نیامده است !! مرحوم مادرم از چنان جاذبه ای برخوردار بود که من طاقت دوری او را نداشتم البته او نیز از دوری من خیلی اظهار بی طاقتی و خستگی می نمود.. روستای کوسه کهریز تا مادرم زنده بود ، برای من صفای عجیبی داشت و هر وقت از او خدا حافظی می کردم برای روز بازگشت لحظه شماری می کردم… تا اینکه آن فرشته پاک خدایی در سال ۱۳۵۷ هجری شمسی و در یکی از روزهای مبارک رمضان و در حالی که روزه اش را هنوز بازنکرده بود و برای نماز مغرب روی سجاده اش قرار گرفته بود جان پاکش را به جان آفرین تسلیم نمود… مرگ مادرم برای من بسیار تلخ و ناگوار بود ؛ چرا که واقعا خانه پدری بدون آن زن مهربان دیگر صفای گذشته را نداشت. دیگر از لبخند و مهرورزی های آن مادر که به همه انرژی می داد و به همه می رسید خبری نبود… آثار فوت ناگوار مادرم از در و دیوار خانه ما می بارید …. خداوند رحمتش کند ان شاالله ســــۆزی میــــحڕاب : از اینکه وقت گران بهایتان را در اختیار ما قرار دادید بی نهایت متشکریم . خداوند طول عمر با عزت و عاقبت بخیری را نصیب شما و سایر دعوتگران خوش نام نماید. حاج ماموستا : از شما ممنونم بابت فرصتی که برای بنده ایجاد نمودید تا به ثبت زندگی نامه و بیوگرافی شخصی پرداخته و از نزدیک و از طریق مجموعه سوزی میحراب با جوانان دعوتگر و دعوتگران متعهد سخن بگویم … برای شما و مجموعه برادران و خواهران عزیز سوزی میحراب آرزوی موفقیت و بهروزی دارم امیدوارم خداوند منان آنان را از حسادت مومنان ، کینه منافقان ، کشمکش های درونی و گمراهی شیطان محفوظ و مصوون بدارد.
نظرات
گرچه من از سال ٧١ -٧٢ با پدر بزرگوار شما و خانوادهی گرامیتان بەویژە ماموستا عبدالله آشنایی دارم، به نظرم زندگی پربار ابوی گرامیتان بیش از این میطلبد و باید خاطرات ایشان و تجارب زیستەشان بهصورت جزئیتر و با تفصیل بیشتر نوشتە و بازخوانی شود. امثال حاج ماموستا در جامعەی ما کماند و باید با عنایت بیشتر به این مسئله توجه شود. خاطرات گرچە جزو تاریخ نیستند اما منبعی بسیار مهم در درک شرایط تاریخی و خود تاریخاند. حاج ماموستا از انسانهای خوشبخت روزگار ماست. فضای خانوادەی شما در احترام، شفقت و مهربانی کمنظیر است... خوشا به حالتان! فراز پایانی خاطرەی ماموستای رقیقالقلب از وفات دایه فاطمە، حقیقتا همدلی عجیبی در بنده ایجاد کرد. خداوند رحمتشان کند و به حاجی ماموستا هم صحت و سلامتی و عزت بیشتر عنایت دارد. وجه اجتماعی ماموستا و ایجاد فضای تربیتی ای پربار و.. مسائل مهمی هستند که باید بیشتر به آنها توجه شود.
سلام و صبح بخیر بر یاران امید است خداوند منان, نور چشمی ما, ماموستای بزرگوار ما, ماموستا ستوده ی عزیز را به همراه یکایک اعضای خانواده ی گرامی شان و بویژه کاک لقمان عزیز محفوظ و عاقبت به خیر نماید, ان شاءالله